loading...

من بویِ دارچین میدهم

گاهی برای خودم می نویسم گاهی برای هیچکس

بازدید : 278
شنبه 30 آبان 1399 زمان : 10:36

داشتم با لیلی زبان کار میکردم اصلا توجه نمیکرد. مامان شاکی شد و گفت: این وضع درس خوندن نیست. اگه میخوای اینجوری بخونی درسو ببوس بذار کنار. اینم کتاب زبان شو بست و مثل قرآن با احترام بوسید و گذاشت روی میز :)))))))) بعد با من دعوا میکنه که تو میخندی حرف منو دیگه گوش نمیکنه!
چه جوری نخندم؟

سرمقاله روزنامه شیراز نوین 28 ابان ماه 1399
بازدید : 271
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 14:38

124 هزار تومن دادم دو بسته شکلات تخته‌‌‌ای گرفتم گذاشتم کشو میزم چند ساعت یه بار میرم یه تیکه برمیدارم میخورم. دو روزه لیلی خودشو تباه کرده ازون شکلاتا میخواد ازم، منم نمیدم بهش. امروز مامان اومد اتاقم گفت چقدر دادی به اونا؟ گفتم 124 هزار تومن. از کیفش 130 هزار تومن درآورد گذاشت رو میزم و شکلاتا رو برداشت داد به لیلی و بعد دستشو گرفت باهم رفتن :| وسطای راه برگشت بهم یه نیشخند زد گفت آدم حتی دشمن شم از در خونش دست خالی رد نمیکنه خانومِ آدم آهنی.
این چندمین باریِ که یکی داره بهم میگه آدم آهنی. زیبا نیست؟ :)

سوتی های ادامه دار مهنا :||
بازدید : 304
پنجشنبه 28 آبان 1399 زمان : 14:38

استاد رو میوت کرده بودم یهو دیدم یه چت جدید باز کرده و یه عده زیادی دارن توش تایپ میکنن لنفوسیت تی، نفهمیدم کوییز بود، سوال امتیازی بود چی بود منم رفتن نوشتم لنفوسیت تی و باز میوتش کردم

سوتی های ادامه دار مهنا :||
بازدید : 298
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 2:36

دوم دبیرستان که بودیم یک معلم زبانی داشتیم که از تهران آمده بود، نه رشته اش دبیری بود و نه در دانشگاه، آموزش زبان انگلیسی خوانده بود. مدرسه ما غیرانتفاعی بود، خوبی مدارس غیرانتفاعی اینست که افرادی که آرزوی معلمی‌دارند یا صرفا برای کسب درآمد و امرار معاش به این شغل شریف و پُر زحمت رو آورده اند با آنکه هیچوقت دبیری نخوانده باشند و معلمی‌نکرده باشند میتوانند براحتی معلم شوند، برای چنین وضعیتی نه دولت و نه هیچ کس دیگری نمیتواند اعتراضی داشته باشد، مدرسه خصوصی ست و هزینه‌های آن مستقیما از جیب خانواده‌های دانش آموزان تامین میشود، هرکسی را بخواهیم میتوانیم نگه داریم و هرکسی را که بخواهیم میتوانیم پس بزنیم، مامان همیشه از غیرانتفاعی ثبت نام کردن من به عنوان بزرگترین تصمیم اشتباه مسیر درسی من یاد میکنه و میگه رفتن به مدرسه خصوصی شخصیتت رو لوس بارآورد و آن طوری که باید مسئولیت پذیر تربیت نشدی، بگذریم؛ نمیخواهم از تحلیل مدارس و تاثیر آن بر روند آموزشی و تربیتی دانش آموزان بنویسم، حرفم چیز دیگری ست، کس دیگری ست، معلمی‌بزرگ و روشن فکر و تحصیل کرده و بزرگ شده تهرانِ بزرگ که پس از سالها هوای ولایت خودش به سرش زده بود و برگشته بود به آغوش گرم خانواده، ابتدا فکر میکردم که برگشتنش همانند بوی جوی مولیان است. با خود می‌اندیشدم که شاید نامه‌‌‌ای از طرف خواهر، برادر یا فامیلی بدستش رسیده و شده بخارای من ایل من ، شده بوی شبدر دوچین، کاری به زندگی شخصی اش ندارم، البته که تا الان هرچه نوشتم از زندگی شخصی اش نوشتم و در خیال خودم کاری به اینها ندارم، و شما تصور کن اگر کاری به این کارها داشتم میتوانستم چه‌ها که بنویسم (!) ایشان روشن فکر ترین و آپدیت شده ترین دبیر چهار سال دبیرستان من بودند، شبیه معلم‌های دیگرمان نبودند، چون ایشان اصلن معلم نبودند، تدریس در دانشگاه را رها کرده بودند و ما نیز ایشان را استاد صدا میزدیم تا غریبی نکنند، البته که استاد هم بودند، اما شیوه‌‌‌ای که زبان را تدریس میکردند یک جورهایی خاص بود، ایشان اعتقادی به گرامر و اینها نداشتند، بیشتر تاکیدشان بر لغات و مکالمه بود، میگفتند اگر به این دو مسلط باشید جواب دادن به گرامر برایتان کاری نخواهد داشت، بگذریم که آن سالها با ایشان بر لغات و مکالمه مسلط نشدیم که هیچ، گرامر را هم یاد نگرفتیم :))) اما با این حال ایشان جز پنج معلم تاثیر گذار در زندگی من محسوب میشود، احترام زیادی برایشان قائلم و معتقدم از همان انسان‌هایی ست که میتواند بر زندگی هرکس جهت دهد. دوم دبیرستان که بودم روی گوشی اینستاگرام ریختم، بهتر است بگویم ایشان ما را با آن برنامه کذایی آشنا کردند و برای اولین بار در کنار ایشان پا به دنیای فیک اینستاگرام گذاشتم و اولین نفری که فالو کردم ایشان بودند، هنوزم که هنوزه فالو دارمشان :)) اولین معلمی‌بودند که ازمان خواستند یواشکی با خودمان فلش و رم به مدرسه بیاوریم تا برایمان مکالمه و فایل صوتی به زبان انگلیسی بزنند چون که در همان یکی دو جلسه اول متوجه شده بود که لیسینینگ ما به شدت ضعیف است و باید کاری کرد، البته الانم به همان اندازه در لیسینینگ پنچر می‌باشیم، اولین معلمی‌بود که گوشی آیفونش را آورد کلاس و داد دستمان تا ازش حین تدریس عکس و فیلم بگیریم :)) فردایش آنها را در صفحه شخصی اش به اشتراک گذاشت و در کپشنش ما را تگ کرد و تشکر کرد، اولین کسی که برایش کامنت گذاشتم و توسطش منشن شدم ایشان بود، اولین معلمی‌بود که در کلاسش درها و پنجره‌ها را می‌بستیم و پرده‌ها را میکشیدیم و برایمان آهنگ انگلیسی پلی میکرد :) اولین آهنگی که برایمان پلی کرد را هیچ وقت فراموش نمیکنم، نامش bang bang بود :)) (البته آن ورژنی که نانسی سیناترا خوانده است، سبک دوا لیپا در سلیقه استادمان نبود) آهنگ را به مدت چندثانیه پلی میکرد و بعد مکث را میزد و برایمان آنچه خوانده شده بود را ترجمه میکرد، کاری ندارم آن آهنگ مناسب محیط آموزشی بود یا نه، ولی حدس میزنم نباشد چون برای تقویت لیسینیگ یا هر مهارت دیگری بین دانش آموزان دبیرستانی میتوانست آهنگ مناسبتری هم انتخاب کند ولی ترجیح داده بود نکند، ما از آهنگ زیاد خوشمان نیامده بود و عین بز نگاه میکردیم ولی آنطور که مشخص بود خودش لذت می‌بُرد و با شوق و اشتیاق برایمان ترجمه میکرد، انگار که با آن آهنگ خاطره داشته باشد یا مثلا دیده اید آدم نسبت به بعضی آهنگ‌ها یک حس خاصی دارد؟ انگار که از روی زندگی اش نوشته شده باشند؟ شاید آن آهنگ هم از روی زندگی آقا معلم مان نوشته شده بود. اولین معلمی‌بودند که ما را به کتاب و کتاب خوانی علاقه مند کردند و یک سال پیش همین موقع‌ها بود که تو کامنتهای یکی از پست‌هایشان برایم ریپلای کردند "مریم همچنان بخوان" نوشتم استاد به خاطر شما هم که شده همچنان میخوانم :)) وقتی از علاقه ام به کتاب صوتی برایشان نوشتم، تعجب کردند که چه فعل و انفعالاتی ممکن است در ذهن یک نفر رخ دهد که کتاب خوانی صوتی را به کتاب خواندن به صورت فیزیکی ترجیح دهد؟ کلی بحث کردیم درباره مزایا و معایب هرکدام و آخر سر هم به یک نتیجه گیری کلی نرسیدیم که کدامین بر دیگری ارجحیت دارد و سوالی که در آخر ازم پرسیدند این بود که مریم علت تو از دوست داشتن کتاب صوتی چیست؟ جوابی نداشتم بدهم، من کتاب صوتی را دوست داشتم بدون آنکه علتی برایش داشته باشم. حالا که یک سال از آن بحث میگذرد و چند وقت پیش "بانو من" بهم گفت که مریم براساس نوشته‌هات حدس میزنم که تو شنونده‌ی خوبی باشی، این سخنانش ربطی به ماجرای کتاب نداشت. صرفا نسبت به روزمرگی‌هایم بهم گفته شد ولی حالا که خوب فکر میکنم میبینم که میتوان به موارد دیگری هم ربط داد و قطعا یک ربطی بین شان وجود دارد، یک ربط خیلی تاثیر گذار، من شنونده‌ی خوبی ام و شاید این را بتوان به عنوان پاسخی برای آن سوال دانست. این جواب را در ذهنم نگه میدارم تا وقتی بروم زیر پست یک سالِ پیش شان و کامنتشان را ریپلای کنم و بنویسم "استاد، جواب سوالتان را بعد از یک سال پیدا کردم، من خواننده‌ی خوبی نیستم :) بلکه من شنونده‌ی خوبی هستم"

عشق پايدار / پيام هفته 383/4 گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
بازدید : 292
دوشنبه 25 آبان 1399 زمان : 2:36

عاغا تا حالا خوردین ازینا؟ [لطفا با لحن جناب خان خوانده شود] ینی دیوونه کننده‌‌ان‌رامبد، دیوونه کننده ان، کراکر گوجه و ریحان نارگیلیهههه :)))

عشق پايدار / پيام هفته 383/4 گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی