مثل خودم همیشه گشنه شه :/ دیروز بازم آخر پیامش نوشت گشنمه، براش نوشتم
men have only 2 emotions, they are hungry or horny ؛) بعد دیدم نه عاغا من تا حالا همچین شوخیایی باهاش نکردم، پاک کردم نوشتم منم اکثر اوقات گشنمه D: و باکس پیامارو بستم و تا ساعتها احساس رضایت کردم :))
ذاتا انسان بی ذوقی است، آدم نمیداند که باید پیشش چه چیزی را بگوید و چه چیزی را نگوید، سه سال پیش یک مصاحبه از سید محمد موسوی دیدم که میگفت «سعید معروف واقعا آدم عجیبی است، گاهی وقتها نمیدانم که باید با او چگونه رفتار کنم، در یک دو راهی گیر میکنم که عایا با او رفتاری صمیمانه داشته باشم یا خیر» آن زمانها این حرفها را آنگونه که باید درک نکردم، با خود فکر میکردم چگونه ممکن است انسانی به این اندازه مبهم و پیچیده باشد که طرف مقابلش نداند باید با او چگونه رفتار کند!؟ ولی اکنون کلمه به کلمه این حرفها را میفهمم، اکنون که خودم با یکی از این پدیدههای نادر دنیا در ارتباطم. باید اعتراف کنم که حس سردرگمیمیکنم، به شدت غیرقابل پیش بینیست.
به این شب عزیز ...نمیدونم برای کنکور مجدد آماده شدن رو باید از کجا شروع کنم. حس و حال برای کنکور اماده شدن رو ندارم. باید جدی جدی شروع کنم. دلم نمیخواد یه آدم معمولی باشم توی رشته ام. تا الانش به خودم ثابت کردم که با نصف تلاش همکلاسیام نتیجه ام خیلی بهتر از اونا میشه. این تئوری باعث میشه احساس بدی در زمینه رشته ام نداشته باشم. ولی خب تنبلم یکم. میل به رفاه طلبی و تن پروری بیشتر از تلاشگری توی وجودمه. من واقعا دوست ندارم معمولی باشم. من به آیندهای که میتونم خودم بسازم احتیاج دارم. به شدت احتیاج دارم. مینا نوشت کلیک
توی تنهایی خود فرو می روممن برعکس برخی از دوستام که با خوردن غذای بیمارستان حال نمیکنن، نمیخوام بگم حال میکنما ولی مشکلی هم ندارم، برای من فقط این مسئله مهمه که غذاهه خوشمزه باشه، اینکه کی درستش کرده با چی درستش کرده و کجا درستش کرده زیاد برام مهم نیست، امروز از اون روزا بود که قسمت شد ناهارو با بروبچ باحالِ سلف بیمارستان بخورم، گوشیم از صبح دستمه و وقت و بی وقت اومدم بلاگفا و یه چیزایی نوشتم و ایشون هم در نتیجه شارژ تموم کردن و من موندم با یه گوشی خاموش، شارژ کن هم همرام نبود، نگو این وسط مسطا رزیدنت بخش زنان با من کار داره و هرچی میگیرتم جواب نمیدم، پیغوم پسغوم فرستاده که اگه مریمو یافتید بفرستینش بیاد بخش کار واجب و ضروری باهاش دارم، خانوم چمنی آشپز جدیدمونه و نه کاملا اون مارو میشناسه و نه ما اونو، در حال حاضر فقط در حد سلام و علیکیم باهم دیگه، یه خانوم قد کوتاه با صورت گرد و پوست سبزه و چشمای گرد، البته بسیار شیرین زبون و دوست داشتنی، از من نشنیده بگیرین ولی شبیه خاله ریزه اس :)) صداشو کماکان از دور میشنیدم که فریاد میزد مریم موسوی؟ خانم مریم موسوی؟ بچههای اکیپ ماهم بر نمیگشتن سمتش چون ما تو جمع مریم موسوی نداشتیم، حالا نگو منظورش منم D: به خاطر قد بلند بودنم و والیبالیست بودنم و پست مدافع روی تور و البته شباهت ظاهری (بچهها میگن) و شباهت شخصیتیِ خیلی خیلی زیاد با آقای سید محمد موسوی بازیکن ارزنده تیم ملی والیبال کشور عزیزمون بچهها منو موسوی صدام میکنن، ایشونم از دور شنیدن و فکر کردن من واقعا اسمم موسویه، بعد منم گرم گفتگو بودم و حتی یک درصد هم به این فکر نمیکردم منظورش من باشم، اونقدر از دور داد زد و کسی از جمع ما توجهی نکرد خودش رو با عصبانیتی غیرقابل توصیف در عرض سه ثانیه بالا سر من رسوند و با یه لحن طلبکارانهای گفت دختر مگه با تو نیستم سه ساعته؟ گفتم چی؟ با منید؟ جونم بفرمایید، عصبانی تر از قبل گفت ینی میخوای بگی صدامو نمیشنیدی؟ گفتم چرا چرا میشنیدم دنبال خانمیبودید به اسم مریم موسوی ولی متاسفانه من ایشونو نمیشناسم :| گفت مگه خودت نیستی؟ اینو که گفت کل سلف منفجر شد و رفت رو هوا 😂😂 ایشونم این وسطا وایستاده بود پوکر فیس مارو نگاه میکرد، از خنده نمیتونستم صحبت کنم، یکی از بچهها گفت خانم چمنیِ نازنین، مریم فامیلیش موسوی نیست چون شبیه موسویه ما بهش این لقب رو دادیم ( البته اونا این لقب رو نداده بودن و بچههای دبیرستانمون داده بودن که بعدا مورد توجه بچههای دانشگاه و خوابگاه و بیمارستان هم قرار گرفت) از قیافش معلوم بود سید رو نمیشناسه و به سن و سالشم نمیخورد اهل والیبال دیدن باشه، الناز گوشیشو در آورد و این عکس رو نشونش داد و گفت جون الی شبیه نیستن؟ خانم چمنی عکس رو که دید یهو همهی عصبانیت و پوکر فیسی از رو صورتش محو شد، یه نگاه به عکس کرد و یه نگاه به من، بعد دوباره یه نگاه به عکس کرد و خندید و گفت خبببب یه کم چشماتون شبیهه :)))) الی ادامه داد تازه فقط همین نیست کهههه اخلاقاشون کپیِ همه، بعد خاله ریزه سرشو با همون خندهی روی صورتش تکون داد و گفت امان از دست شماها، بعد رو به من کرد و گفت دختر بدو بالا که دکتر ف کار واجب باهات داره و سه ساعته در به در دنبال تو میگرده، بدو تا عصبانی نشده :))
من سمانـه ام ، همیــن !افرادی که برا من کامنت خصوصی میذارن :
کنعانی زادگان: با دعای مادر آل کثیر و مادران سرزمینم توانستیم پیروز شویم.چند وقت پیش یکی از موردهای اورژانسی بیمارستان رو استوری کرده بودم که یه دانشجوی پزشکی کشور آذربایجان استوری رو ریپلای کرد و تشخیصش رو گفت، منطقا سطح علمیو دانش ش بالاتر از منه، برای اینکه قضیه برام خوب جا بیوفته یه سری عکس از کتب شون برام فرستاد که بخونم، اگه بخوام راستشو بگم از دیدن ۱۸ تا عکسی که از کتابا فرستاده بود خیلی ذوق کردم و واقعا هم بهشون حسودیم شد که کتابها به زبانِ خودمون بودن، ترکیِ آذربایجانی، دیگه لازم نبود به انگلیسی یا فارسی بخونمشون و برای اینکه بتونم درکشون کنم به زبان خودم ترجمه شون کنم، به همون زبانِ خودمون نوشته شده بودن، گفتم خوش به حالتون که اینقدر کار تون راحته، باید حس جالبی باشه که به زبانِ مادری مون (آنا دیلی) میخونید و مینویسید، یه کمیدر این موارد بحث کردیم و باهمدیگه آشنا شدیم، پسرِ خوش اخلاق و با ادبی بود و قیافه اش هم بسی گود لوکینگ تشریف داشت، یه شب وسط بحث skull bone بهم گفت میشه یه عکس یهویی از خودت بفرستی؟ چون اصلا اهل این لوس بازیا نیستم گفتم الان شرایطشو ندارم و فلان و بهمان، مثلا میتونستم یکی از عکسای چند هفته پیش رو بفرستم و بگم بیا اینم یهویی (کاری که همهی دخترا میکنن، از این به بعد باور نکنید، ترفندمون رو لو دادم :] ) ولی از اونجایی که زیاد با دروغ و دغل حال نمیکنم این کارو نکردم چون واقعا موقعیت یهویی گرفتن رو داشتم و فقط داشتم بهونه میاوردم که قاطی این جلف بازیا نشم، از همون شب به بعد ارتباطمو باهاش کمرنگ کردم، فرداش پیام داد از خودت و از خصوصیات اخلاقیت برام بگو، میخوام که باهم دیگه بیشتر آشنا بشیم و فلان و بهمان،به نظرم اینکه طرف خودش از خودش بگه یه کمیآرمانی میشه، براش نوشتم سریال دونگ یی رو دیدی؟ گفت نه، گفتم برو دانلود کن و ببین، دونگی خیلی شبیه منه یا بهتره بگم من خیلی شبیه دونگی عم، تموم فداکاریاش برای غریبهها، حتی دوستایی که در حقش ظلم کردن، میزان معصومیتش، حماقتهاش، میزان سادگی و سرخوش بودنش و انرژی زایدالوصفش برای افراد نزدیکش، استعدادهاش، کنجکاویهاش، ماجراجوییهاش، همه و همه شبیه منه ! چیز خاصی نگفت، فکر کنم زیاد خوشش نیومد که به جای اینکه بشینم باهاش صحبت کنم ارجاعش دادم به فیلم و سریال دیدن، مامان کاملا در جریان همهی روابط من قرار داره چون من حتما حتما حتما باید باهاش در هرکاری مشورت کنم، یه جوری منو لوس و مامانی بار آورده که اگه مامان بگه روزه میگم بله روزه، اگه بگه شبه میگن بله بله مامان خانوم حق با شماست شبه :)) چند روز بعد مامان دربارهی اون ازم سوال کرد، گفت روابطتت با دکتر ج.م در چه حالیه؟ گفتمها؟ هیچی، یه مدتی میشه که ازش خبری ندارم و نمیخوامم سراغشو بگیرم، گفت چرا؟ چیزی شده؟ گفتم ازم عکس یهویی خواست! گفت مگه چیه میفرستادی براش خب :| گفتم مامان من خودم اهل این لوس بازیا نیستم و پسری هم که اهل این لوس بازیا باشه قطعا به درد من نمیخوره و همین ابتدای مسیر بزارمش کنار سنگین ترم، بعد مامان گفت که ممکنه تو زندگی خیلی درخواستها و پیشنهادها بهت بشه و تو با هیچکدومشون موافق نباشی ولی این دلیل نمیشه که واسه هر پیشنهاد یا درخواستی عصبانی بشی و بزنی طرف رو نصف کنی، به جای اینکه بهش بپری کاملا مسالمت آمیز و مثل دوتا فرد عاقل و بالغ مینشستین باهام صحبت میکردین، تو حرفاتو میزدی و خصوصیات اخلاقیت و انتظاراتی که ازش داری رو میگفتی و بعد حرفهای اونم میشنیدی ! مامانای کاش منم میتونستم به اندازهی تو روشن فکر باشم و آداب اجتماعیم و نحوهی برخورد با جنس مخالف و موافق رو دقیقا مثل تو رعایت میکردم ولی من جنس زن بودنم با جنس زن بودن شما خیلی متفاوته، من شخصیت مستقل و قدرتمندی دارم، یه لحظه به برخی از رفتارهام در رابطه با زود حذف کردن آدما از زندگیم و کوچک کردن دایرهی ارتباطات عم فکر کردم، نه اینکه من دختر یک دندهای باشم نه، من بیشتر دختر منطقی هستم، دختری ام که همیشه بیشتر از اینکه به حرف دلش گوش بده به حرف مغزش گوش کرده، هیچوقت با هیچ قضیهای احساسی برخورد نکردم و قبلش برا خودم دلیل و منطق آوردم، نگرشم به دنیا و روابطش با دخترهای هم سن و سالم خیلی فرق میکنه، نگاه فلسفی و منطق گرایانه دارم، بابا همیشه میگه تو باید انسانی میخوندی، میرفتی توی رشتههایی مثل وکالت و امثال اینا، میگه تو ساخته شدی واسه این حرفهها، جدا از اینکه بابام همیشه میگه تو دختر فمینستی هستی تو طالع بینی متولدین زن آذرماه هم نوشته بود که این زن واقعا فمینست هست (دقت کردین چقدر خصوصیاتی که راجب ماه تولدهامون مینویسن درسته؟ برا منکه کلمه به کلمه اش صدق میکنه! ) حالا از اینا بگذریم، دیروز دکتر ج.م پیام داد که چطوری پونگسان؟ با دیدن واژهی پونگسان فهمیدم سریالی که برای شناخت خودم بهش پیشنهاد کرده بودم رو تا آخرین قسمت رفته دیده، تو دلم خوشحال شدم که حرفمو جدی گرفته ولی فقط براش نوشتم خوبم :)
کنعانی زادگان: با دعای مادر آل کثیر و مادران سرزمینم توانستیم پیروز شویم.تعداد صفحات : 0